اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.
ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.
ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را... قلبت را... حرفت را...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد.
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی . . . .
که دیگر نمیدانم
کدام خاطره است
کدام رویا
و کدام واقعیت
نام: گمنام.....
شهرت:آواره....
شغل:عاشق.....
نام پدر:پریشان....
نام مادر:گریان......
نام خواهر:نگران.....
نام برادر:انتظار ......
نام دوست:بی خیال....
محله:از دیار فراموش شدگان......
درد:سکوت.....
غزل:آه.....
دبیرستان:عاشقان.....
جرم:به دنیا آمدن.......
محکوم:به زنده ماندن......
نشانی:شهر صفا،میدان وفا،بزرگراه محبت،خیابان آشنایی، چهارراه سرگردانی،آخرشم بدبختی
شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور به یاد داشته
باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید چه آوردی؟؟؟
شاگرد با حسرت جواب داد : هیچ! هر چه جلوتر میرفتم خوشه های
پر پشت تر میدیدم وبه امید پیدا کردن تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت : عشق یعنی همین!!
شاگرد پرسید:پس ازدواج چیست؟؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.اما به یاد داشته باش که باز هم
نمی توانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.استاد پرسید که شاگرد را چه شد ؟؟
و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.ترسیدم که اگه جلوتر
بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد باز هم گفت : ازدواج یعنی همین!!
چه در عشق چه در زندگی به انتها میرسیم به نقطه ای که دیگر مجال صبر از خاطر محو میشود.
به نقطه ای که انتهای آن متلاشی شدن است.
سیزده خط برای زندگی
یک:دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با توبودن
پیدامیکنم
دو:هیچ کس لیاقت اشکهای تورا ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو
نمی شود
سه:اگر کسی تو را آن طور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تورا با تمام
وجودش دوست ندارد
چهار:دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند
پنج:بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هر گز به او
نخواهی رسید
شش:هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
هفت:تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی
هشت:هر گز وقتت را با کسی که حاظر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران
نه:شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص
مناسب را به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گزار باشی
ده:به چیزی که گذشت غم نخور به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن
یازده:همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حل همواره به دیگران اعتماد کن و
مواظب باش که کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی
دوازده:خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه
شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی که او تو را بشناسد
سیزده:زیاد از حد خود را تحت فشار نگذار بهترین چیزها در زمانی اتفاق که انتظارش را
نداری
تنها امید زندگی یعنی عشق
از میان تمام زیبایی های دنیا (محبت صمیمیت، علاقه، عشق، دوستی و...)
دلم می خواهد یک چیز را به تو تقدیم کنم و آن هم عشق به تمام معنا است
در تمام بی کسی های دنیا صدایی نهفته است که سر چشمه آن عشق است
در آرزوی بی کسی ها یک چیز آدم را آزرده می کنه وآن هم عشق است
پس سلام به آنان که سلام عاشقانه من را تندیسی برای خود می دانند
خداوند یک چیز را درون انسان نهاند که می توان گفت جبران نا پذیر است و به راستی هم جبران ناپذیر است
در تمام تنهایی شب آدمی می خواهد که به یاد یک نفر باشد که به یاد او، به خاطر او زندگی کند و به او عشق بورزد .در یک جمله سعی می کنم عشق را تعریف کنم اما آن قدر حجمش سنگین است که در حد یک جمله نیست
اما به صورت درک ما >>عشق یعنی امید به زندگی<<