از کجا باید شروع کرد، قصه عشق رو دوباره؟
تا همه بغضهای عالم،سر عاشقی نباره
با زمین خیلی غریبه ام،با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار، توی رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون،یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم،تا که اشکامو نبینی
به تو فریاد یه آب را،میکشم تا اوج باور
دلهای آبی همیشه،میمونن بی یار و یاور
غربت آرزوهامون، دل طاقت رو شکونده
نگو تو شهر حقیقت، واسه ما جایی نمونده
نگو دیره واسه گفتن،سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبها،کسی اشکامو نبینه
توی آسمون دنیاهرکسی ستاره داره
چراوقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره
واسه من تنهایی درده درد هیچکس نداشتن
هرگل پژمردهای رو تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم انگارکه باید تنها بمونم
تا دم لحظه ی مردن شعر تنهایی بخونم
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید